این ترم یه کلاس بهم دادن، بیست و یکی بچهٔ فینگلی هم ریختن توش، یکی از یکی تعطیلتر! من هم که انده معلم، تا کم میارم یا بازی راه میندازم یا براشون کارتون میذارم ببینند.
چند روز پیش داشتیم با بچهها Magic English میدیدیم. Magic English مجموعهای از کارتونهای معروفه (مثل سیندرلا، سفید برفی، پینوکیو،...) که سعی میشه با استفاده از اونها به بچهها انگلیسی آموزش داده بشه. دکمهٔ Play رو که زدم شروع کردم به آروم کردن بچهها که "بابا این مثلاً فیلم آموزشیهها! انقدر نخندید، گوش بدید." اما کی بود که گوش بده؟ با کوچکترین اتفاق توی فیلم کلاس از خنده میترکید. کافی بود دم موش زیر پای گربه گیر کنه یا یکی از پشت بوم بیفته پایین تا بچهها از ته دل بزنند زیر خنده. دیگه بیخیال آموزش شدم و وایسادم به تماشای بچهها. یعنی من هم زمانی انقدر راحت از زندگی لذت میبردم؟
یکدفعه یکی گفت: "من این رو دیدیم، صد و یک سگ خالداره." و فریادهای "من هم دیدم" بود که بلند شد. با شنیدن فریادهای بچهها حواسم برگشت به فیلم. صحنهٔ اول کارتون بود، اونجا که راجر داره پیانو میزنه و پانگو داره از پنجرهٔ اتاق بیرون رو نگاه میکنه و سگها و صاحبهاشون رو دید میزنه.
و یک لحظه رفتم به اون زمانی که هفت هشت سالم بود و هفتهای یک بار صد و یک سگ خالدار رو میدیدم و به یاد آوردم که چقدر این کارتون رو دوست داشتم. بعد از این همه سال تک تک صحنههای فیلم رو میتونستم به یاد بیارم و حتی با اینکه اون موقع انگلیسی بلد نبودم خیلی از جملهها رو هم به یاد داشتم. یادم اومد که چقدر از شباهت آدمها و سگهاشون خوشم میومد، چقدر آنیتا به نظرم خوشگل بود، چقدر از قیافهٔ پانگو اون موقع که یکی یکی پونزده تا بچهش دنیا میان خوشم میومد (همون جا که یاد گرفتم به انگلیسی تا پونزده بشمرم) و چقدر نگران اون پونزدهمیه بودم که ضعیف بود و راجر مالشش داد و وقتی حالش خوب شد دماغ کوچولوش رو از زیر پارچه آورد بیرون، چقدر اون صحنهٔ تلویزیون تماشا کردنشون رو دوست داشتم، وقتی توله سگها رو میدزدن و خدمتکار خونه میاد تو خیابون و داد میکشه "پلیییییسسس!" چقدر دلم براش میسوخت، چقدر از اون توله سگه که موقع فرار وایساده بود تلویزیون نگاه میکرد حرصم میگرفت، ...
و چقدر از زندگی لذت میبردم.
پینوشت: امروز برگههای دیکتشون رو صحیح کردم. کلاً ده تا کلمه گفته بودم، قرار بوده معنی هر کلمه رو هم جلوش بنویسند. اینها نمونهای از معانی نوشته شده توی برگههاست:
حالا شما بگید من چجوری به اینها بفهمونم s سوم شخص چیه. اونم به زبون انگلیسی!
چند روز پیش داشتیم با بچهها Magic English میدیدیم. Magic English مجموعهای از کارتونهای معروفه (مثل سیندرلا، سفید برفی، پینوکیو،...) که سعی میشه با استفاده از اونها به بچهها انگلیسی آموزش داده بشه. دکمهٔ Play رو که زدم شروع کردم به آروم کردن بچهها که "بابا این مثلاً فیلم آموزشیهها! انقدر نخندید، گوش بدید." اما کی بود که گوش بده؟ با کوچکترین اتفاق توی فیلم کلاس از خنده میترکید. کافی بود دم موش زیر پای گربه گیر کنه یا یکی از پشت بوم بیفته پایین تا بچهها از ته دل بزنند زیر خنده. دیگه بیخیال آموزش شدم و وایسادم به تماشای بچهها. یعنی من هم زمانی انقدر راحت از زندگی لذت میبردم؟
یکدفعه یکی گفت: "من این رو دیدیم، صد و یک سگ خالداره." و فریادهای "من هم دیدم" بود که بلند شد. با شنیدن فریادهای بچهها حواسم برگشت به فیلم. صحنهٔ اول کارتون بود، اونجا که راجر داره پیانو میزنه و پانگو داره از پنجرهٔ اتاق بیرون رو نگاه میکنه و سگها و صاحبهاشون رو دید میزنه.
و یک لحظه رفتم به اون زمانی که هفت هشت سالم بود و هفتهای یک بار صد و یک سگ خالدار رو میدیدم و به یاد آوردم که چقدر این کارتون رو دوست داشتم. بعد از این همه سال تک تک صحنههای فیلم رو میتونستم به یاد بیارم و حتی با اینکه اون موقع انگلیسی بلد نبودم خیلی از جملهها رو هم به یاد داشتم. یادم اومد که چقدر از شباهت آدمها و سگهاشون خوشم میومد، چقدر آنیتا به نظرم خوشگل بود، چقدر از قیافهٔ پانگو اون موقع که یکی یکی پونزده تا بچهش دنیا میان خوشم میومد (همون جا که یاد گرفتم به انگلیسی تا پونزده بشمرم) و چقدر نگران اون پونزدهمیه بودم که ضعیف بود و راجر مالشش داد و وقتی حالش خوب شد دماغ کوچولوش رو از زیر پارچه آورد بیرون، چقدر اون صحنهٔ تلویزیون تماشا کردنشون رو دوست داشتم، وقتی توله سگها رو میدزدن و خدمتکار خونه میاد تو خیابون و داد میکشه "پلیییییسسس!" چقدر دلم براش میسوخت، چقدر از اون توله سگه که موقع فرار وایساده بود تلویزیون نگاه میکرد حرصم میگرفت، ...
و چقدر از زندگی لذت میبردم.
پینوشت: امروز برگههای دیکتشون رو صحیح کردم. کلاً ده تا کلمه گفته بودم، قرار بوده معنی هر کلمه رو هم جلوش بنویسند. اینها نمونهای از معانی نوشته شده توی برگههاست:
egg
تخم مرق، تخمه مرغ، توخمه مرغpuppy
سگ کوچولو، بچه سگ، تولسگ، طوله سگ، طول سگsee
30 (!)pet
حیوان خوانوادگی (منظور حیوان خانگی بوده)kite
بادبادکنک (احتمالاً نمیدونسته بادبادک میشه یا بادکنک)حالا شما بگید من چجوری به اینها بفهمونم s سوم شخص چیه. اونم به زبون انگلیسی!
4 comments:
منم تو کلاسام همینطوریه!
دیروز سر کلاس بودم! بچه ها بعضی وقتا یه تیکه هایی می ندازن که میخواد از خنده اشک بریزه!
همه کلاس زده بودن زیر خنده! از اونا بدتر خود من بودم! نمی دونستم به اونا بگم نخندن یا به خودم!!!
یه کم رفتم دوران کودکیم و کمی هم بزرگسالیم.
این کارتونه رو من ندیدم چرا؟؟؟؟
یادمه پلنگ صورتی رو دوست داشتم و الانم خوشم میاد کارام رو تعطیل کنم و ببینمش.اما تام و جری رو اصلا دوست نداشتم. ولی خب میدیدم.
چند سال پیش که کلاس زبان بودم و همه آدمهای کلاس، دانشجو بودند و مثل کلاس شما فسقلی نبودیم، کارتونهای عاشقانه میذاشتن برامون. مگه ما گوش می کردیم. همش توی حس بودیم. نیشخند.
یادش بخیر.
ماشاالله اینا که هیکل میکل میزونند.
اونی که دست انداخته دور بازوی معلم، تعجبم رو برانگیخت.
ولی معلمی شغل قشنگیه. یه زمانی نظرم این نبود اما الان حاضرم حقوق کمی داشته باشم ولی راهنمای چشم و دل و عقل دیگران باشم.
عجب عکس زیبایی و جه خاطره قشنگتری. کاش یه وبلاگ انگلیسی هم راه مینداختی. ممنون
salam
I think working with kids is very hard but interesting. I my self didn't watch that film but I think it should be nice for children.
funny part of your post was meanings that kids wrote for words :D I lough a lot.
have a nice time
Post a Comment