05 September 2007

شهاب سنگ

وقتی به آسمونه پر ستاره نگاه میکنی یاد چی میفتی؟ یاد نجوم؟ زیبایی؟ آدم فضایی؟ من یاد تاریخ می افتم. چرا؟! خوب فکرشو بکن. از این دو سه هزار تا ستاره که تو آسمون دیده میشن (یا حتی همون سی چهل تایی که تو آسمون بی ستارۀ تهران میشه دید) حتی دوتاشون هم نیستند که نورشون با هم به ما برسه. از همین زهره خانم که همسایۀ خودمونه تا اونهایی که هابل داره به زور عکسهاشون رو میندازه هر کدوم تو یک تاریخ متفاوت نوری که الان میبینیم رو برامون فرستادن. یکی چند دقیقه پیش، یکی چند هزار سال پیش، یکی چند میلیون سال پیش، یکی هم بیست و سه سال پیش!
بیست و سه سال پیش شهابی شروع کرد به حرکت به سمت زمین. از همون موقع هدفش مشخص بود و حتی با اینکه خودش هم نمیدونست معلوم بود که کجا فرود میاد. داشت میومد طرف من. وقتی رسید نزدیکم مثل تموم شهاب سنگهای دیگه شروع کرد به سوختن و روشن شد. روشنه روشن. وای ... چقدر قشنگ بود. معلوم بود داره میاد طرف من اما نمیتونستم فرار کنم. فقط سر جام ایستادم ونگاهش کردم. هر چقدر نزدیکتر میشد با اینکه خطرناکتر میشد احساس میکردم بیشتر دوستش دارم. آخه احمقانست اگه آدم شهاب سنگ ها رو دوست نداشته باشه فقط به خاطر اینکه ما رو از بین میبرند! و شهاب سنگ من هم کار خودش رو کرد... اما هنوز هم دوستش دارم.

تولدت مبارک شهاب سنگ کوچولوی من

1 comment:

Anonymous said...

بعضی از شهاب سنگها هم مثل هالی می مونن . نیازی نیست که هابل اونا رو بهمون نشون بده . خیلی هم نزدیک می شن به ما . فقط مشکل اینه که اگه از دستشون بدیم یه 76 سالی باید صبر کنیم تا دوباره برگردن