28 November 2008

The Color of My Love - 2

... In one more night, the princess would have been his. But she also could not possibly have kept her promise. And it would have been terrible. He would have died. This way, however, at least for 99 days, he was living under the illusion that she was there, waiting for him.

From the movie Cinema Paradiso

23 November 2008

صد و یک سگ خالدار

این ترم یه کلاس بهم دادن، بیست و یکی بچهٔ فینگلی هم ریختن توش، یکی از یکی تعطیل‌تر! من هم که انده معلم، تا کم میارم یا بازی راه میندازم یا براشون کارتون میذارم ببینند.
چند روز پیش داشتیم با بچه‌ها Magic English می‌دیدیم. Magic English مجموعه‌ای از کارتون‌های معروفه (مثل سیندرلا، سفید برفی، پینوکیو،...) که سعی میشه با استفاده از اونها به بچه‌ها انگلیسی آموزش داده بشه. دکمهٔ Play رو که زدم شروع کردم به آروم کردن بچه‌ها که "بابا این مثلاً فیلم آموزشیه‌ها! انقدر نخندید، گوش بدید." اما کی بود که گوش بده؟ با کوچکترین اتفاق توی فیلم کلاس از خنده میترکید. کافی بود دم موش زیر پای گربه گیر کنه یا یکی از پشت بوم بیفته پایین تا بچه‌ها از ته دل بزنند زیر خنده. دیگه بیخیال آموزش شدم و وایسادم به تماشای بچه‌ها. یعنی من هم زمانی انقدر راحت از زندگی لذت میبردم؟
یکدفعه یکی گفت: "من این رو دیدیم، صد و یک سگ خالداره." و فریادهای "من هم دیدم" بود که بلند شد. با شنیدن فریادهای بچه‌ها حواسم برگشت به فیلم. صحنهٔ اول کارتون بود، اونجا که راجر داره پیانو میزنه و پانگو داره از پنجرهٔ اتاق بیرون رو نگاه میکنه و سگها و صاحب‌هاشون رو دید میزنه.
و یک لحظه رفتم به اون زمانی که هفت هشت سالم بود و هفته‌ای یک بار صد و یک سگ خالدار رو میدیدم و به یاد آوردم که چقدر این کارتون رو دوست داشتم. بعد از این همه سال تک تک صحنه‌های فیلم رو میتونستم به یاد بیارم و حتی با اینکه اون موقع انگلیسی بلد نبودم خیلی از جمله‌ها رو هم به یاد داشتم. یادم اومد که چقدر از شباهت آدم‌ها و سگ‌هاشون خوشم میومد، چقدر آنیتا به نظرم خوشگل بود، چقدر از قیافهٔ پانگو اون موقع که یکی یکی پونزده تا بچه‌ش دنیا میان خوشم میومد (همون جا که یاد گرفتم به انگلیسی تا پونزده بشمرم) و چقدر نگران اون پونزدهمیه بودم که ضعیف بود و راجر مالشش داد و وقتی حالش خوب شد دماغ کوچولوش رو از زیر پارچه آورد بیرون، چقدر اون صحنهٔ تلویزیون تماشا کردنشون رو دوست داشتم، وقتی توله سگها رو میدزدن و خدمتکار خونه میاد تو خیابون و داد میکشه "پلیییییسسس!" چقدر دلم براش میسوخت، چقدر از اون توله سگه که موقع فرار وایساده بود تلویزیون نگاه میکرد حرصم میگرفت، ...

و چقدر از زندگی لذت میبردم.



پی‌نوشت: امروز برگه‌های دیکتشون رو صحیح کردم. کلاً ده تا کلمه گفته بودم، قرار بوده معنی هر کلمه رو هم جلوش بنویسند. اینها نمونه‌ای از معانی نوشته شده توی برگه‌هاست:

egg
تخم مرق، تخمه مرغ، توخمه مرغ
puppy
سگ کوچولو، بچه سگ، تولسگ، طوله سگ، طول سگ
see
30 (!)
pet
حیوان خوانوادگی (منظور حیوان خانگی بوده)
kite
بادبادکنک (احتمالاً نمیدونسته بادبادک میشه یا بادکنک)

حالا شما بگید من چجوری به اینها بفهمونم s سوم شخص چیه. اونم به زبون انگلیسی!

عکس مربوط به ترم قبله

Link: One Hundred and One Dalmatians

21 November 2008

The Color of My Love - 1

Once upon a time, a king gave a feast. And there came the most beautiful princesses of the realm. Now, a soldier, who was standing guard, saw the king's daughter go by. She was the most beautiful one, and he immediately fell in love with her. But what could a poor soldier do when it came to the daughter of the king? Well, finally, one day, he managed to meet her, and he told her that he could no longer live without her. The princess was so impressed by his strong feelings that she said to the soldier: "If you can wait 100 days and 100 nights under my balcony, then at the end of it, I shall be yours." Damn! The soldier immediately went there and waited one day. And two days. And ten. And then twenty. And every evening, the princess looked out of her window, but he never moved. During rain, during wind, during snow, he was always there. The bird shat on his head, and the bees stung him, but he didn't budge. After ninety nights, he had become all dried up, all white, and the tears streamed from his eyes. He couldn't hold them back. He no longer had the strength to sleep. All that time, the princess watched him. And on the 99th night, the soldier stood up, took his chair, and went away.

From the movie Cinema Paradiso

06 November 2008

یک چهارده آبان و یکی دیگه

چهار راه ولی عصر مثل همیشه شلوغ بود. من هم مثل همیشه زود رسیده بودم. موندم تو این یک ساعت چی کار کنم. رفتم به یاد دورۀ جوونی یه نگاهی به روزنامه های دکۀ جلوی در خروجی موسسه انداختم. هر وقت اینجا میرسیدیم میگفتم: "موسسمون!" و اون هم میگفت: "تو هم کشتی ما رو با این موسستون."
بعد رفتم سراغ بازار رضا. با دیدن کارت گرافیک 1GB و رم 2GB و هارد 1000GB یه کم حال اومدم! یک ربع به دو بود که از بازار رضا اومدم بیرون. گوشی های هندزفری رو گذاشتم تو گوشم و همون کاری رو کردم که تو یه روز بارونی پاییزی حال میده:

Menu -> Walkman -> Playlists -> All Music
More -> Play Mode -> Shuffle -> On
Play

I've got the roses, I've got the wine ,
With a little luck she will be here on time ,
This is the place we used to go ,
With romantic music and the lights down low ,
And as you stand there amazed at the door ,
And you're wondering what all this is for ,
It's just a simple thing from me to you ,
The lady that I adore , 'Cos there's something ,
That you should know , it's that ;

I've been missing you , more than words can say ,
And that I've been thinking about it every day ,

And the time we had just dancing nice and slow ,

And I said now , I've found you ,

I'm never letting go

Music: Missing You - Chris De Burg (mixed - 357KB)

چراغ قرمز انقلاب هم اون روز رو مخ راه میرفت. باز هم به یاد جوونی بی خیال فرهنگ شهرنشینی شدم و از لای ماشینها راه افتادم برم اونور خیابون. وسط خیابون، توی خط ویژه هر چی گشتم اثری از آسفالت شل شدۀ تابستون ندیدم. تابستونها با گرم شدن هوا آسفالت اینجا شل میشد و با ترمز اتوبوسها پشت چراغ قرمز یه عالمه آسفالت نرم یه گوشه جمع میشد. من هم کلی حال میکردم که پام رو بزارم روی اون آسفالت نرم و کفشم رو داغون کنم. حالا نمیدونم با سرد شدن هوا خود به خود درست میشه یا اینکه اومدن درستش کردند.
اون طرف خیابون باز هم یه آقاهه داشت تراکت "دانشگاه بدون کنکور" پخش میکرد. تا اومدم راهمو کج کنم یکی گذاشت کف دستم. فقط یه لحظه دیدم روش نوشته "کارشناسی، کارشناسی ارشد، دکتری". کارشناسی ارشدش چشمم رو گرفت. تا کردمش و گذاشتمش تو جیب کاپشنم تا بعداً بخونمش.
سرم رو که آوردم بالا توی یخچال ویترینیه اون مغازه ای که هیچوقت رانی نداشت دو تا رانی دیدم، اونم رانیه هلو! خندم گرفت. اون مغازۀ شال فروشی که کلی شال قشنگ داشت بسته بود (اِ... یه آیس پک فروشی هم باز شده). اون مغازه ای که تابستونها کلی تی شرتهای خوشگل داشت الان دیگه تی شرتها رو جمع کرده بود و یه عالمه لباس کاموایی سیاه گذاشته بود پشت ویترینش.
و بالاخره فست فود بوفالو.

از موسسه که اومدم بیرون مثل همیشه نگاهی به روزنامه های دکۀ جلوی در خروجی انداختم. بعد هم دویدم از لای ماشینها رفتم اونور خیابون انقلاب. تو راه خونه همیشه اولین کارم این بود که یه نگاه توی فست فود بوف بندازم. هیچ وقت پولشو نداشتم برم اون تو. تازه اگه هم یه جوری پولشو جور میکردم تنهایی که حال نمیداد. تو همین فکرها بودم که یه دفعه داداش آقا غلام رو دیدم. دستش تو دست یه دختر قد بلند بود که مانتو و روسری سفید هم داشت. داداش آقا غلام من رو نمیشناخت. از جلوم رد شد و با دختره رفتند توی بوف.
ای خدا، کی میشه منم بزرگ شم و دست یکی رو بگیرم و با هم بریم این تو پیتزا بخوریم؟

دختری که با دوست پسرش میز جلویی رو گرفته بودند هی بر میگشت و منو نگاه میکرد. اون هم مثل همه یه لبخند میزد و سرش رو برمیگردوند. آقای میز بغلی هم داشت هی به من نگاه میکرد و هی به پیتزای سردی که جلوم بود و دو تا نوشابۀ کنارش. آقای میز تمیز کن هم چند دقیقه یه بار چپ چپ نگاهم میکرد که داداش مگه نمیبینی همۀ میزها پرند. د بخور برو دیگه!
باز شروع کردم به خوندن اسم پیتزاها. مخصوص بوفالو، مخصوص، مخلوط، پپرونی، سبزیجات،... دیگه حالم داشت از هر چی پیتزا به هم میخورد. حتی از پپرونی که اسمش آدمو یاد برنامه کودک میندازه!
دوباره هندزفری رو گذاشتم تو گوشم. این دفعه فقط باید Play رو میزدم.

What the world needs now,
Is love, sweet love,
It’s the only thing that there’s just too little of

Music: What The World Needs Now - Jackie DeShannon (mixed - 143KB)

کتابخونۀ دانشگاه تو زیرزمین ته یه راهروی نیمه تاریک بود. از در که میرفتی تو دو تا میز بود برای خوندن روزنامه ها. سمت راست سالن مطالعۀ پسرها و اونطرف دیگه مال دخترها. نشسته بود با دوستش روزنامه میخوند. رفتم نشستم تو سالن مطالعه. الکی یه کتابم گرفتم دستم. بعد از کلی کلنجار و دو سه بار پا شدن و نشستن بالاخره رفتم طرفش. ازش خواستم یه لحظه بیاد بیرون. خودم زودتر اومدم بیرون. تا اومدم خودم رو آماده کنم اومد بیرون و جلوم وایساد. گلوم خشک شد. یه لحظه یاد ترانه ای افتادم که اون روزها عاشقش بودم.

Someday when I'm awfully low,
When the world is cold,
I feel a glow just thinking of you,
And the way you look tonight

Music: The Way You Look Tonight - Tony Bennett (mixed - 195KB)


از بوفالو که اومدم بیرون یه لحظه سرما بدنم رو لرزوند. دستم رو بردم تو جیبم. یه تیکه کاغذ تا کرده توش بود. همون توی جیبم مچالش کردم و پرتش کردم بیرون. همه چیز تار بود. نه لباسهای کاموایی پشت ویترین رو دیدم، نه آیس‌پک فروشی‌ای که تازه باز شده بود، نه اون همه شال قشنگ رو و نه حتی اون دو تا رانی هلو رو.

05 November 2008

رویای آمریکایی

انتخاب شدن باراک اوباما به عنوان رئیس جمهور آمریکا آخره حس امریکن دریم بود. آمریکاییها کلی دارن حال میکنن که ببینید ما چه نژادنپرستیم! رئیس جمهورمونم یه کاکاسیاهه! دیگه از این نژادنپرست تر میشه؟ تازه یه ذره مسلمونم که هست. اینم اِنده گفتگوی تمدنها!
شعار باراک در طول کمپین انتخاباتیش "تغییر" بود. یه امریکن دریمه دیگه. آمریکاییها در طول تاریخ به این تجربه دست پیدا کردند که هر تغییری به نفعشونه (بر عکس ایرانیها) حتی اگه این تغییر جنگ جهانی باشه. حالا این بابا پاشده داره داد میزنه: "چننننننج!" و این همون چیزیه که آمریکا بد جوری بهش احتیاج داره. خود باراک هم حواسش هست که جداً اگه دنبال تغییر نباشه بعد از دورۀ ریاست جمهوریش از جرج دبلیو بوش که هیچی، از کردان هم منفورتر میشه! دیشب تو اولین سخنرانیش بعد از انتخابات گفت که سه چالش (این کلمۀ چالش از نظر ترجمه خودش کلی داستان داره ها، فعلاً شما معادل Challenge در نظر بگیریدش) بزرگش اینها هستند: دو جنگ، سیاره ای در خطر و بزرگترین بحران اقتصادی قرن.
اصلا امریکن دریم بدون هیرو یعنی کشک! توی مملکتی که مردمش هر سال دارن دنبال یه امریکن آیدول میگردن چیزی خوشگل تر از یه جوون سیاهپوست که تر و تر از پله های ترقی رفته بالا وجود نداره. اگه این آقای چنج پرواز هم میکرد و به تیرها هم جاخالی میداد دیگه چی میشد.


ولی خداییش اگه این یارو مک کین انتخاب میشد اصلا حال نمیداد. هیچ چیز فرق نمیکرد. الان کلی هیجان سیاسی درست شده. باراک هی قول داده که من پول خرج اجوکیشن میکنم، پول خرج هلث کر میکنم، مالیات رو کم میکنم، پول نفت رو سر سفره مردم میارم (!) و از این حرفها. حالا با این خر تو خری که تو اقتصاد جهانی پیش اومده حتی طرح تحول اقتصادی احمدی نژاد هم اگه تو آمریکا اجرا بشه نمیتونه جلوی خراب شدن وضع اقتصادیشون رو بگیره. ببینیم از کجا میخواد پول برای هلث کر و اجوکیشن جور کنه.
یکی از قولهایی که باراک داده خروج سریع نیروهای آمریکایی از عراقه. اولاً یکی نیست بگه داداش مگه دست توئه؟ ساده ایا! این همه شرکت نفتی هم میگن باشه دیگه حالا که باراک میگه جمع کنیم بریم. تازه فرض کنیم که رفتین. آی خر تو خری بشه تو این عراق. آی ایران و عربستان بیافتند به جون هم.

الان برنامه های تحلیل خبر صدا و سیما هم دیدن داره. این بدبختها دم انتخابات آمریکا میمونن به کدوم کاندیدا فحش بدن. مجبورند صبر کنند تا نتیجه معلوم بشه. هر کی برد شیطان بزرگتریه. حالا همین روزاست که بفهمیم باراک هم از سربازی در رفته و کلی رشوه داده و گرفته و با مونیکا لویینسکی کارای بد بد میکردنو مدرکش از دانشگاه آکسفورد الکیه و اصلاً هم تو هیچ کشوری (حتی خود آمریکا) محبوب نیست. البته قبل از انتخابات هم به نوع دیگه ای میشه اطلاع رسانی کرد. دیشب توی اخبار ساعت 9 شبکۀ یک سیستم انتخاباتی آمریکا مورد موشکافی دقیق قرار گرفت و نتیجه این شد که: "مردم بیچارۀ آمریکا به پای صندوق رای میروند، در حالی که بیشترشان نمیدانند که رییس جمهورشان نه با رای آنها، بلکه به طور غیر مستقیم انتخاب میشود"!
Link: Obama's Website

01 November 2008

Music is Available!

I have long wanted to put a link in some of my posts so that you can listen to a related music after reading it. Yesterday Palas introduced a good website which makes you able to upload your music files and gives you a direct link. I was so exited that I put the music link for my three old posts! (and I also put a better link for another one.) These are the posts:

Leaving Las Vegas
Both Sides Now
A Little Bluer Than That
I Will Always Love You

It's also a week that I've put a poll in my sidebar. But it seems that nobody sees it. :(
It's about the three little frames in my sidebar. The frames are really interesting in my idea. Have a look at them and vote for the poll please!