23 June 2007

عطر خوش یاس



همیشه از من جلوتر بود. من هم همینش رو دوست داشتم. اینجوری میتونستم پام رو بزارم جای پاش. آخه وقتی که آدم سر بالایی میره کم کم پاها خسته میشن. اونوقت ممکنه یه لحظه حواست نباشه و سر بخوری تو دره. اما اون انقدر محکم راه میرفت که خاک رو زیر پاش سفت میکرد. اینجوری دیگه میدونستی پاتو کجا باید بزاری. اگه هم یه وقت نمیتونستی مثل اون قدم های بزرگ و سریع برداری آهسته تر میرفت تا اذیت نشی. حتی شاید منتظر میموند تا تو برسی.
این اواخر یه جورایی شده بود. اول فکر کردم اونم خسته شده. ولی نه. مست شده بود. مست بوی یاس. میگفت باید سریع بریم. میگفت اونطرف پر یاسه. تند رفت. من جا موندم. الان رسیده به قله. من هنوز دارم میرم بالا. باید تند برم. داره میره پشت اون کوه. نکنه گمش کنم ...

1 comment:

Anonymous said...

Morpheus: How did I beat you?

Neo: You... you're too fast.

Morpheus: Do you believe that my being stronger or faster has anything to do with my muscles in this place?
I'm trying to free your mind, Neo. But I can only show you the door. You're the one that has to walk through it.
Sooner or later you're going to realize just as I did that there's a difference between knowing the path and walking the path....

I`m Morpheus, you`re Neo, forever.