29 December 2008

The Problem with the World

Why there is no blog having both Love and Politics labels?!

26 December 2008

آشفتگی‌ها

وقتی آن دو لنگه کفش صورت بوش را نشانه رفتند نه شگفت زده شدم و نه خوشحال، که نه از ملت عراق انتظاری بیشتر از کفش پرانی میرود و نه از دنیای امروز که لنگه کفشی بیدارش کند. آنچه بس شگفت انگیز بود جوگیری مردمانی بود در این سوی مرز که عامی و شبه روشنفکر سر از پا نمیشناختند و چنان انتفاضۀ کفش گرفتند که گویی با لنگه کفش‌هایشان تیشه به ریشۀ ظلم زده‌اند و از فرداست که عراقیان (که نفهمیدم چطور بعد از تهاجم شیطان بزرگ ناگهان یادمان آمد همه مسلمانند و 60 درصد شیعه‌اند و عاشق علی و حسین و ما هم 8 سال با آنها نجنگیدیم) همه روشنفکر شوند و افسار خود را از دست امثال مقتدی صدر بگیرند و برادر خود را بر سر اینکه 1400 سال پیش علی خوب بود یا خوبتر نکشند. و شگفت تر شباهت سیاست این مردمان به مذهبشان است که هیچ گاه نه آنان را با ایران و ایرانی کاریست و نه هیچ گاه از عراق و مصر و فلسطین دورتر رفته‌اند. آنها که نه از بدبختی مردم زیمباوه شنیده اند (چرا که رییس جمهور آنها هم آمریکا را شیطان بزرگ می‌نامد) و نه از چچن مسلمان که فلسطینیست کوچکتر (چرا که روسیه را نیاز داریم برای انرژی هسته‌ایمان) و نه حتی دارفور (چرا که در آنجا مسلمان است که مسلمان می‌کشد).
فلسطین غم بزرگیست، اما از ملت یهوه پرست چه انتظاریست وقتی در عراق برادر برادر میکشد و برادران دیگر از شرق و غرب و جنوب خنجر در دستانشان میگذارند که قلب یکدیگر بشکافند و در این میان عمو سام خونشان بمکد برای نجات فرد و جی ام. و چه بسا اگر پای آبروی نداشتهٔ همین عمو سام نبود عراق نیز رواندای دیگری میشد و بغضی که سالها در گلوی هر بنی بشری می‌ماند. و از شیطان بزرگ چه انتظاریست وقتی چشممان را بر روی کشته شدن سیصد هزار نفر و آوارگی میلیونها نفر دیگر
(که از قضا همگی مسلمان هم بودند) در دارفور میبندیم مبادا دولتی دوست را آزرده خاطر کنیم و این چه کم دارد از فلسطین که اگر آنان موشکی دارند کوچک و (شاید از سر ناچاری‌) زن و کودک دیگری را می‌کشند اینان نه آن دارند نه این کرده‌اند.
قصهٔ آن دو لنگه کفش نه فقط قصه دل مادران داغدار عراقیست، که قصه من و توئیست که چشممان را بستیم بر روی ظلم صدامیان و جهل مردمانمان و نشستیم در انتظار آن منجی که بیاید. مبادا روزی که آن منجی برای ما هم از غرب بیاید با بمب خوشه‌ای و آپاچی، که نه آن روز لنگه کفشی برایمان مانده و نه کلامی به یاد داریم از آن گونه که مسیح می‌نویسد. روزی که بسیار داریم کیهان نویسانی که کلام مسیح را نمی‌فهمند و یا نمي‌خواهند که بفهمند. همان‌ها که چندی پیش گلشیفته را در صف فاحشگانی قرار دادند که هر ساله به آمریکا قاچاق می‌شوند. (و چقدر دلم گرفت برای دل گرفتگی بهزاد از این سطور و به یاد دوستی افتادم که این همه را نه از دین که از دیندار میداند و هنوز خوش باورانه منتظر دین باورانیم که نمی‌فهمم به کدامین پندار چشمان و دهان خود را بسته‌اند بر روی آن حماقت و این رذالت.)
آشفته گفتم از هر دری تا این همه پاسخی باشد برای دوستانی که گاه گلایه می‌کنند از سکوت‌هایم که نه از بی‌کلامیست ...

15 December 2008